پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

پدرم چوپان بود 50 سال چوپانی.
مادرم دختر برزگر بود ، خانه داری، خیاطی ، گلدوزی، قالیبافی، دروگری ، خرمنکوبی و همه کارهای زنانه عشایر(مختابادی) با هنر 26 محصول از شیر و شیردوشی گله گوسفندان...
ودر کنار همه اینها چه زیبا مادری کرد برای من و برادرانم

و من شدم پزشک ، بعد ها انشاء الله خواهم گفت چرا؟
حال چند وقتی است دوست دارم بنویسم

  • ۰
  • ۰

بعد از 40 سال نوستالژی نوجوانی

شرح در لینکدین

اینجا راه مالرو لاسم به نوا است

روزگاری ده ها قاطر الاغ و اسب اهالی و بارشان را جابجا می کردند

خرداد سال 59 اولین بار ییلاق مان را از کلاته بابا احمد به اشخرد لاسم تغییر دادیم

مرحوم پدر از توانایی در سفر تنهایی به نوا پرسش و اطمینان دادم و او مسیر را برایم دقیق تشریح و کلی سفارش که کنجکاوی نکنم و بیراهه نیازمایم و مواظب بار الاغ باشم

سحرگاه پالن الاغ را محکم تنگ یاسه بستم. خورجین با دو 20 لیتری و مختصری نان و ماست چکیده و سوار الاغ و مادر بسیار سفارش بر مواظبت و آب پاشید پشت سرم

از رودخانه سواره عبورکردم وارد آبادی لاسم شدم و نشانی راه نوا گرفتم. سربالایی تندی بود و ناگهان چشم انداز با شکوه دماوند ظاهر شد اندکی بعد رینه آبگرم و سپس در پایین روستای ایرا و آب اسک و ازهمه جالب تر جاده هراز

ناتوانم از شرح هیجان شاعرانه چنین چشم اندازی را اول بار دیدن

به سرازیری نوا رسیدم گرچه چشم انداز بزرگ دماوند رنگ می باخت اما روستای نوا از بالا گردنه کم زیبا نبود

در مارپیچ وزیگزاک جاده باریک مالرو چند خانواده سواره و پیاده به سمت لاسم می آمدند

باید با الاغم کناری می ایستادم تا آنها رد شوند. مرد قاطرچی از سنگسری بودنم سوال کرد و تایید شنید

چارپاها رد شدند. الا یک قاطر با سواری دختر که یک پیچ عقب بود

نمی دانم پدرش بود یا قاطرچی که از او خواست تندتر براند تا این سنگسری ریکا  معطل نماند

دختر سوار بر بلندی بار قاطر یک دست افسار و دست دیگر کتابی باز  لبخند زنان پسر خرسوار را می نگریست

نیک آموخته بودم که نگاه بی مورد بر نامحرم جوان حرام است و سر باید پایین و چشم بر زمین می دوختم

برای پسر 17 ساله مغرور سوار بر خر بودن در برابر دختر سوار بر قاطر چندان جالب نبود گرچه قاطرش کرایه ای بودو ناشی گری اش  در تند راندن ناخودآگاه اسباب خنده  شد و خسته نباشی گفتن طنازانه اش  بر پسری که چنین هم کلامی با بیگانه تا آن روز تجربه نکرده بود حالتی بر دل گذشت که بسیار استغفار لازم بود

نه آنکه چندان اراده و ایمان قوی باشد بلکه لطف خداوند از نوجوانی دل را بر دختر عمو بند کرده که نگاه و خیال و هم کلامی جز با او خیانت و موجب سرزنش و نکوهش

ده سال بعد که این ماجرای در خیال آن روز شرح دادم  به قصد عذرخواهی، شنیدم که شکی بر صداقت پسرعمو ندارم

در میدان نوا 20 لیتری از نفت پر، قدری گوجه و خیار  دیگر سفارشات خریداری و بازگشتم. وسوسه شیطان بهانه تند راندن الاغ شد  اما لطف خدا قاطر ها و مسافرانشان را زود به مقصد رسانده بود.

تابستان آن سال جهاد سازندگی جاده ماشین رو را به روستای لاسم رساند و دیگر نیازی به سفر با الاغ برای خرید نفت و دیگر لوازم نبود

جمعه 29  خرداد 98 از بلندی قله ایکه ما آن را سنگ نو می گفتیم امادهیاری ایرا دو تابلو با عنوان قله گل اندام بر آن نصب کرده بود. مسیر راه مالرو را دیدم هنوز همان بود فقط حاشیه روستاها پر شده بود از ویلاهای سقف رنگی

جاده مالرو به سمت نوا  و بخشی از روستای نوا در تصویر بالایی

و دماوند باشکوه دره هراز و ایرا در تصویر پایینی

  • ۹۸/۰۴/۳۰
  • محمد علی سعیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی