پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

پدرم چوپان بود 50 سال چوپانی.
مادرم دختر برزگر بود ، خانه داری، خیاطی ، گلدوزی، قالیبافی، دروگری ، خرمنکوبی و همه کارهای زنانه عشایر(مختابادی) با هنر 26 محصول از شیر و شیردوشی گله گوسفندان...
ودر کنار همه اینها چه زیبا مادری کرد برای من و برادرانم

و من شدم پزشک ، بعد ها انشاء الله خواهم گفت چرا؟
حال چند وقتی است دوست دارم بنویسم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشت ومال» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آخرین مشت و مال

 

آخرین مشت و مال

پیرمرد آرام وارد شد، با لبخند و نگاه پدر به پسر سلام کرد و جلو آمد، دفترچه بیمه را به من داد، متولد 1310، 80 سال داشت، لاغر و استخوانی با قد کشیده و چهره ای شاداب و سرحال تر از سن شناسنامه ای بر صندلی کنار من نشست، احوالپرسی تشریفاتی تمام و جویای علت شدم، خود را از هر ملالی به دور دانست و فقط طلب اندازه گیری فشارخون نمود که بهانه ویزیت کامل گردد.

-          آمده ام به شما کمک کنم، دوست دارم به همه پزشک ها کمک کنم

-          خوشحال می شوم ...

   نمی دانستم منظور پیرمرد از کمک به پزشک ها چیست، درمانگاه خلوت بود و پیرمرد خوش سخن، لذا با حوصله پای صحبتش نشستم. حافظه دورش خیلی خوب کار می کرد و جزئیات را با آب و تاب نقل می کرد و من عذرخواهی می کنم که عاجزم از نوشتن همه جزئیات و بسنده می کنم به همین مقدار که برای شما نقل می کنم.

*****

    از وقتی یادم می آید در حمام که آن موقع آن را گرمابه می گفتند مشغول به کار بودم، پدرم دلاک بود و من نزد او رمز و رموز مشت ومال را آموختم و آن چنان در این فن استاد شدم که در همان جوانی شهره شهر شدم و اسباب رونق کسب وکار فراهم گردید ونه تنها محبوب اعیان و عوام شدم که گرمابه داران بر سر من دعوا راه انداخته بودند و اهل بذل و بخشش و انعام در حمامی لنگ می انداختند که من دلاک مشت و مال آنجا بودم.

   تمام علایق جوانی ام در هنر مشت ومال خلاصه شده بود و بر معیار همسرگزینی نیز سایه افکند و آوازه دختری رقیب در حمام زنانه سبب  حوادثی گردید که سرانجام به وصال ما انجامید. بعد از عروسی هر دو با جدیت به کار مشغول بودیم و فرزندان مظلوم ما در دامان البته پر مهر مادربزرگان بزرگ شدند. اعیان و اشراف محله نوبت عروسی فرزندان را به زمانی انداختند که وقت ما آزاد باشد و به خرج و انعام پدر و خویشان داماد همه مردان و جوانان از موهبت ضربات دستان پرتوان من فیض می بردند و از آن همه پاداش و بخشش حتی گدایان سر در گرمابه نشین نیز بهره می بردند و بساط پر رونق همسر من در گرمابه زنانه از خویشان عروس و داماد کم ازکاسبی من نبود.

    از جوانمردی لذت وافر می بردم و مراعات حال تنگدستان نموده، نه تنها در مشت و مال آنان کم نگذاشته بلکه گاهی به اشارتی بر گرمابه دار پول آب و صابون آنها را نیز خود بر عهده می گرفتم. مشت ومال نیازی بود لازم بر همه مردان، چه پیر و چه جوان، چه پولدار و چه فقیر، هر که بر گرمابه وارد می شد سراغ دلاک مشت و مال را می گرفت. و چه محاسن و چه تمجیدها که در وصف مشت ومال در نقل محفل پیر و جوان بر زبان ها جاری و ساری که نبود و چه سفارشات از سوی حکیمان و طبیبان در علاج بسیاری دردها و قولنج ها که نمی شد و چه تشکر از باب رفع درد و الم از دردمندان بعد مشت و مال که نشنیدیم. مردمی که مشت ومال می شدند نه اینقدر آه و ناله کمردرد و شانه درد و زانو درد داشتند و نه اینقدر گرفتار حب و شربت و ضماد و سوزن بودند. هنر سرانگشت قدرتمند من در کنار آب و بخار داغ حمام تمام ناله رنجوران به یک آخ شیرین تمام می کرد.

   وضع درآمد ما از گرمابه داران بیشتر و  خانه ای بزرگ مهیا و فرزندان را همه به تحصیلات بالا فرستادیم ، که ناسازگاری فرزندان آغاز شد که این شغل پدر و مادر کسر شان است و چون سرمایه فراوان داریم دیگر این کار بس است و به تجارت و ساخت و ساز روی بیاوریم که پول در آن هست و آبرو شهرت هم. به ساز آنها نرقصیدیم و با اتفاق همسرم همچنان بر کار مورد علاقه مان ادامه دادیم. اما بخت با ما یار نبود و زندگی که عوض شد و همه چیز نو و جدید شد رونق کسب و کار نیز به افول رفت. وقتی خود من در هر طبقه خانه جدید ساخت یک حمام ساختم از دیگر مردم چه انتظار که در خانه خویش حمام نسازند. کاهش مشتری حمام روبه روز بیشتر و آن هم در نمره خصوصی خلاصه شد، سنت عروسی معکوس شد و بردن عروس و داماد به حمام زنانه و مردانه با خویش و قوم دوطرف به کلی برافتاد و به فراموشی رفت و باشگاه و سالن و ارکستر  و کاروان بوق بوق شبانه جای آن را گرفت.

    جز پیران همسال کسی سراغ مشت ومال نمی گرفت و کار ما به تمسخر گرفته شد و گرمابه داران گرمابه ها را تخریب  و به جای آن پاساژ ساختند  و دردناکتر که شنیدم به جای مشت ومال داستانی به نام ماساژ ساختند و  جوانان نو و نوار به آن پرداختند. از فرط حسادت به تعقیب داستان ماساژ رفتم که یافتم در کشوری ته آسیا مردمی بت پرست و کافر کیش بساطی به نام ماساژ بر پا کرده اند که مردم با پولی گران از این کشور به آنجا شتافته  و تن نازنین خود را به مشت ومالی با فن و فنونی متفاوت می سپارند و به هم فخر می فروشند که تنم ماساژ تایلندی شده است. با حرص و جوش تمام به نزد آخوند مسجد شتافته و آداب مسلمانی و کافری را تذکر و حکم حرام مشت و مال کافران بر تن پاک مسلمانان را خواستم که همراهان شیخ خندیدند و خشم مرا بر رقیب بیگانه به خرده گرفتند و آخوند جوان نصیحتی کرد که روزی من دست خداست و نگران افول کسب و کار نباشم و چون سماجت مرا به دید قول پی گیری نزد علما را داد و دیگر هیچ، فسرده به خانه برگشتم و با همسر بیکار به عزلت و گوشه نشینی پرداختم، گرچه مال فراوان و محبت و احترام اولاد نیکو بود اما دل از یاد ایام خوش کار در گرمابه غمین بود و جان را هر روز دردی و رنجی عارض و انواع دوا و درمان به ماکولات و مشروبات ما اضافه شد.

  در این سال ناامیدی و پیری، درد مفاصل همسرم او را از راه و کار انداخت و چند جستجو از بین همکاران حاذق شما ما را به ارتوپدی که همان شکسته بند نوع جدید است حواله کردند و زنم نالید که از سوزن و قرص بیزارم   و شکسته بند نوع جدید ما را حواله فیزیو تراپ نمود که زنی بسیار مهربان بود و خواهش مرا را رد نکرد و اجازت داد که در مراحل فیزپوتراپی همسرم در کنارش باشم.

   عجایب صنعتی دیدم در این دشت، سرم از تعجب دور می گشت، آنچه را که خانم فیزیوتراپ انجام می داد جز آن دستگاه های عجیب و غریب بر کنار، همان کار مشت و مال بود، با ذوق گفتم که من این کاره ام، احترام بر جا گذاشت و مسخره ام نکرد، اما گفت:" کار ما علمی و کار دلاک دیمی است"  و من یادم آمد که چقدر درد دردمندان از آنان به فن مشت و مال دور ساختم.

   فرزندان و عروسان و دامادان خرده می گرفتند که در این سن وسال این چه کاری است؟ و نوه های مان حیران، انگشت به دهان که پدربزرگ با مادربزرگ چه می کند و من مغرورانه با یادآوری هنر گران قیمت قدیم به جنگ ورم مفاصل جمود همسرم شتافته و عضلات را به جنب و جوش در آوردم و لبخند شیرین بعد از فریاد آخ و ای همسرم بر لبانش جاری و ناله از حلقوم او محو ساختم.

  این آخرین مشت و مال معجزه بود، شادی را برای من و همسرم به ارمغان آورد، زنم راه رفت بی عصا و بی ناله. هر دو افسوس می خوردیم در این همه سال که مردم را از نعمت مشت و مال بهره مند می ساختیم، چرا بر خویش غفلت کرده و خستگی و درد را از تن هم دور نساختیم، گرچه دیر بود و افسوس بسیار اما مصمم شدیم در این سال های آخر عمر به جد به مشت و مال همدیگر بپردازیم و آنچه نشاط در سال های جوانی بر دیگران بخشیدیم بر تن هم آسائیم.  اما فرزندان مردد بودند و حتی مخالف و یکی از عروسان گستاخی از حد گذراند و خبر به پزشک ارتوپد رساند و پیغام نهی و تذکر خطرات مشت ومال را با آب و تاب  در فامیل نقل کرد و جبهه مخالفت دلسوزانه با احیا هنر من قوی شد. ولی من با اعتمادی قوی آمده ام که به همه پزشکان بگویم که فن مشت و مال من کم از فیزیوتراپی ندارد و از این داستان ماساژ که این همه مردم را رهسپار دیار کفار نموده است، هنر بهتر و برتری از همان مشت و مال سنتی ما بیش نیست...

****

     پیرمرد با چنان ذوق وشوقی فواید مشت ومال و برتری آن را نسبت به ماساژ چینی و حتی فیزیوتراپی می گفت که من دلم نیامد نکات علمی و فرق زیاد بین فیزیوتراپی با آنچه او در ذهن تصور دارد را برای ش بازگو کنم. حتی جرات نکردم بگویم در مشت و مال همسرش و بالعکس مواظب پوکی استخوان شان در این سن و سال باشند

 

 

  • محمد علی سعیدی