پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

پدرم چوپان بود 50 سال چوپانی.
مادرم دختر برزگر بود ، خانه داری، خیاطی ، گلدوزی، قالیبافی، دروگری ، خرمنکوبی و همه کارهای زنانه عشایر(مختابادی) با هنر 26 محصول از شیر و شیردوشی گله گوسفندان...
ودر کنار همه اینها چه زیبا مادری کرد برای من و برادرانم

و من شدم پزشک ، بعد ها انشاء الله خواهم گفت چرا؟
حال چند وقتی است دوست دارم بنویسم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دود» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دود دوست داشتنی ( غیر داستان)

دود دوست داشتنی

دود چیست؟ حاصل هر آتش دوچیز است دود که به هوا می رود و خاکستر که بر زمین می نشیند، اما ما آتش را نه به خاطر دودش می خواهیم و نه خاکسترش به کارمان می آید، بلکه همه مشتاق  گرمی و نور آن هستیم که جانمان را در سرما نجات دهد، شب تارمان را روشن سازد، غذای مان را با آن بپزیم و آهن سخت را به دلخواه نرم کنیم و هزاران سود دیگر .

مشهورترین سوختن مربوط به عنصر با ارزش کربن می باشد که حاصل آن گازکربنیک می باشد که عامل مهم گرم ماندن زمین، باران اسیدی( اسید کرنیک) و فعل و انفعالات در سنگ های آهکی می باشد، اما همیشه کربن تنها پیدا نمی شود که بسوزد و ده ها خالص و ناخالص به همراه آن می سوزد و علاوه بر گازکربنیک انواع دیگر گازها تولید که حاصل آن رنگ و بوی دود را شکل می دهد.

جز مواردی خاص و عمدتا خرافی همیشه دود مقبول نبوده است، جادوگران و رهبانان برای ایجاد فضای مطلوب تاثیر گذار صحنه های مراسم خود را با دود مبهم می ساختند و هنوز هم مرسوم است که برای جلوگیری از چشم زخم اسفند دود کرده و گاه در جلوی عروس و داماد به حدی دود اسفند بر پا می شود که سرفه  و اشکریزش زحمت آرایشگر را به هدر می دهد. اما استفاده مفید دیگر در علامت دهی در دوردست می باشد، این را خودم قبل از اینکه به مدرسه بروم در کودکی به خوبی درک کرده بودم، بابابزرگ مهربان من وقتی از شهر به ییلاق بر می گشت، در دامنه بالای کوه ، نزدیک گردنه در محلی مشخص دود بر پا می کرد و من ذوق می کردم که تا ساعتی دیگر بابابزرگ مهربان می رسد و برای من گرمک یا طالبی یا خربزه از شهر می آورد، آن سال های شیرین کودکی دوست داشتنی ترین دود برای من دیدن دود در آن نقطه از کوهستان بود. البته بعد ها شنیدم شبکه قدرتمند اسماعیلی با همین روش از قلعه الموت قزوین فرمانی را در کمتر از ساعتی به سمرقند و ماورا النهر رسانده و گزارشات برای حسن صباح از اقصی نقاط با ابزار رمزی قطع و وصل دود در اندک مدتی واصل می شده است.

غیر از مورد فوق همیشه از دود بد شنیدم و بد دیدم، بدترین آن دود سیگار بود که جیب بسیاری را خالی و جان آنها را ویران ساخته بود. و از وحشتناک ترین دود ها، دود آتش سوزی ها که با شیون و جیغ و داد و آژیر همراه بود. و البته خواندم که دود آتشفشان ها بسیار هولناک و یا آتش سوزی جنگل های بزرگ نیز به اندازه خود ترسناک می باشد.

در سال هایی که در بلندی های البرز در سیاه چادر زندگی می کردیم، دود با زندگی ما عجین شده بود و سیاه چادر از دود هر روزه درون آن سیاه تر بود و در باران از کناره های چادر روان آب سیاه رنگ نشان از شدت دود گیری سایه انداز بالاسرمان داشت و حال تصور کنید که بر شاخک ها و چین های بینی، حلق و حنجره، نای و نایژه و ریه ما چه گذشته است.

گرچه بعد از انقلاب نفت و چراغ نفتی به ییلاق عشایر راه باز کرد و جهاد سازندگی به بهانه حفظ جنگل و مرتع نفت و گاز را به تا کنار سیاه چادر ها می رساند، اما در بیشتر سال های نوجوانی ام سرکار با گون و کنگر و دیگر هیزم های بوته ای بود و چه سخت می گذشت بر نفَس ام آنگاه که حساسیت به دود مرا از کنار اجاق متواری می ساخت. بیشتر از جهاز تنفس، دیدگان حساس من بود که فوری تر می گشت و سوزش شدید آن، پشت دست سیاه شده را برای مالش بی فایده چشمان به بالا می کشید.

سخت ترین لحظه های با دود، پختن آرشه از پنیر بود، تنظیم شعله بسیار مهم بود، اگر اندک بود کار پیش نمی رفت و اگر شدت می یافت کف دیگ داغ و پنیر را سوزانده و آرشه با لکه های سیاه می شد که تکدر مادر زحمتکش را به همراه می آورد. دود زایی اجاق در زمان سرکوب آتش شعله ور اجتناب ناپذیر بود و مرارت فوت کردن و دمیدن برای شعله گرفتن آتش خاموش و تحمل دود و اشک ریزش و سوزش چشم و گلو  نفرتی سخت از پدیده دود در من ایجاد کرده بود.

از آلودگی هوا و مشکلات تنفسی و گرمای زمین نیز بسیار خواندیم و شنیدیم و همیشه از دود و دودزایی بیزار و متنفر شدیم، در جنگ نیز هرگاه دود در زمین خودی می دیدیم دل و جان مان می لرزید که دشمن سرمایه ما را به آتش کشیده و خدا خدا می کردیم که آتش و دود هرچه زودتر مهار شود.

در میان این بدی و بیزاری از دود خاطره ای را از سال های سخت دفاع مقدس، از منطقه پیرانشهر نقل نمایم.

" پیرانشهر از شهرهای زیبای آذربایجان غربی در منطقه ای بسیار خوش آب و هوا و دشتی حاصلخیز با دو رود پرآب چم لاوین و چم بادین آباد از سرشاخه های اصلی زاب و از قطب های اقتصاد کشاورزی فعال و خود کفا به خصوص در تولید چغندر قند می باشد. کارخانه چغندرقند آن مشهور و تولیدات آن در آن سال های سخت دفاع در تامین قند وشکر سهمیه بندی شده بسیار مغتنم بود. اما یک روز غم انگیز خفاشان آهنین بال دشمن، ناتوان از رویارویی مستقیم با شیردلان رزمنده، آتش کینه خود را بر آن کارخانه فرو ریختند و دود و آتش خط تولید قند وشکر را از کار انداخت و غم بر دل همه نشاند. شاید یک شبانه روز بیشتر نگذشته بود که یکی از نگهبانان پایگاه فریاد شادمانی سرداد:{ بچه ها دود... دود... دود... کارخانه قند...} همه نگاه ها به سمت کارخانه قند چرخید، دود سفید رنگی از دودکش کارخانه به هوا بر می خواست، چقدر دیدن این دود همه سربازها و بسیجی های داخل پایگاه را به وجد آورده بود، بعضی ها صلوات می فرستادند، برخی تکبیر می گفتند و گروهی کف می زدند و هورا می کشیدند، به دود سفید خوشرنگ که با باد در بلندای دودکش کارخانه می رقصید اشاره می کردند، به هم تبریک می گفتند، کارگران کارخانه  را تحسین می کردند، دود سفید کارخانه نشان می داد که بمباران روز قبل کارخانه را نابود نکرده و کارگران جهادگر توانسته اند در این اندک زمان آثار حمله دشمن را خنثی و بار دیگر خط تولید قند و شکر را راه اندازی کنند. آن دود و تماشای آن لذت بخش بود و بعد از آن تا زمانی که در پیرانشهر بودم، از دغدغه های ما بود که همیشه حلقه های خوشرنگ و رقصان دود را بر دود کش کارخانه ببینیم"

حال سال ها از آن سال های سخت گذشته است و باز بحث مخالفت با دود و دودزایی همه جا متداول می باشد، من در مسیر روزانه خود کارخانه ای را می بینم که دود کش های آن دود سفید و گاهی هم تیره به هوا می فرستد، چون در کشور جز در فرودگاه ها خبری از نصب باد نما در حاشیه جاده ها نیست، اول از همه از جهت دود و زاویه آن نسبت به دودکش، از جهت و شدت باد مطلع می شوم که البته مربوط به علاقه شخصی من به هواشناسی مربوط می شود.

اما از بهره ویژه بابت جهت و شدت باد گذشته، نظاره این دود واقعا دوست داشتنی است، کارخانه ای با همه مشکلات اقتصادی همچنان فعال است، کارگرانی در آن کار می کنند، مواد اولیه ای از معادن استخراج می شود که آنجا نیز اشتغال است، ارزی از کشور به اجنبی داده نمی شود و ایرانی دسترنج هموطن ایرانی را استفاده می کند. وقتی می شنوم که انبوه کارخانجات و کارگاه ها در هجوم بی امان کالا های ارزان قیمت و ظاهر فریب تاب رقابت نداشته و دود کش خود را خاموش می کنند، به همان اندازه می رنجم که در سال های جنگ بمباران دشمن کارخانه ای را از کار می انداخت و بر عکس هروقت دود سفید را بر برج دود کش ها رقصان با باد نظاره می کنم، شاد می شوم، کارگرانش و مدیرانش  را تحسین می کنم که در این سال های سخت رقابت با هجمه در هم کوبنده َواردات کالاهای ارزان و بی کیفیت خارجی توانسته اند تولید ملی خود را به کوری چشم اجنبی سر پا نگه دارند.

برای ما سخت است نظاره خاموشی دود کش های کارخانه های وطن باشیم تا از دودکش کارخانه دیگری در سرزمین های دور دود بیشتری متصاعد شود.

  • محمد علی سعیدی