فضای اتاق را با عطر خوش بو ساخته بود ، ملحفه را با دست دیگر بالا نگاه داشت تا نگاه زن به پوشک آلوده نیافتد ، پوشک آلوده را سریع از اتاق بیرون برد و با تشت آب گرم برگشت ، کار شستشو صبحگاهی خیلی سریع تمام شد ، ملحفه را عوض کرد ، پودر تالک را بر نقاط حساس بستر پاشید ، زن را به پهلو چرخاند ،و پشتش را ماساژ داد ، گاز تشک مواج را کنترل کرد ، لباس را بر تن زن پوشاند ،اهرم زیر تخت را آنقدر چرخاند تا زن به حال نیمه نشسته در آمد.
صدای موذن از بلندگوی منار مسجد شنیده می شد ، پرستار زیر لب دعایی زمزمه میکرد. آب و پارچه سفیدی آورد ، با رطوبت پارچه سفید وضو گاه صورت ، بازو و دست راست و چپ را شست ، دست راست نحیف زن را بر مرفق ،بر خط وسط موهای باز شده کشید ، زانوان زن را خم کرد و کار مسح پا ها انجام شد. مقنعه سفید را بر سر زن کشید ، با حوصله موها را به زیر مقنعه هدایت کرد، با انگشتانش فرم و اطوی مقنعه را دور گردی صورت زن قرینه و زیبا ساخت ، چادر نماز گلدار سفیدی بر سر زن انداخت ، ملحفه سفید و چادر نماز را بر روی سینه زن همپوشانی نمود. آنگاه سینی سجده گاه و تسبیح را آورد. لب های زن تکان میخورد و صداهای مبهم و ضعیفی شنیده میشد ، با اشاره چشم پرستار با دستش اندکی سروگردن زن را به جلو خم میکرد و با اشاره دیگر تربت سجده را لحظه ای روی پیشانی زن می گذاشت. مراسم نماز صبح تمام شد ، چرخش صد دانه تسبیح در دستان زن انجام شد . پرستار سینی سجاده و تسبیح را در بالای کمد گذاشت. دستان زن را به گرمی فشرد و بوسه ای :
- قبول باشه عزیزم .
و زن با لبخند تشکر خود را اعلام کرد.
لیوان شیر را به نزدیک زن آورد ، قرص ها را از قوطی در آورد ، نی را در لیوان و به لب های زن نزدیک کرد. بعد از نوشیدن شیر با لبخند، زن از پرستار تشکر میکرد ، و پرستار :
- خواهش میکنم ، ببخش که دارم پیر می شوم و بعد از این همه سال هنوز خوب بلد نیستم وظیفه ام را انجام دهم .
لبخند زن نمود بیشتری پیدا کرد.
پرستار روانداز تلویزیون را برداشت و آنقدر کانال ها را جابجا کرد تا زن با چشمانش علامت داد که همان شبکه باشد. آنگاه صندلی را کنار تخت زن گذاشت ، مقنعه سفید را از سر زن خارج کرد ، آئینه میز کناری را با دید زن هماهنگ و سپس به شانه زدن موهایش مشغول شد.
- بی خیال باش عزیزم ، چقدر نگران این بچه هایی ؟، همشون خوش و خرم اند، با بچه ها و همسرانشان شاد شادند، از بس فکر و خیال کردی موهات خیلی زود داره سفید میشه ، باید به راضیه بگم برای مادرش آرایشگر بیاره ، این موهای خوشگل نباید به این زودی سفید بشه.
حرکات لب و چشم زن نشون میداد از این جمله خوشحاله ، شاید میخواد بگه خیلی جوون نیست !، اینقدر از جوونی گفته نشه.
پرستار از کمد لباس ها چند بلوز خوشرنگ رادر آورد : این خوبه؟... این چطور؟
یکی از بلوزها که تایید نگاه زن را بدنبال داشت به آرامی بر تن زن پوشانده شد . پرستار روسری خوشرنگی بر سر زن پوشاند و گره آن را مرتب نمود.آرایه صورت ومو و روسری را هماهنگ ساخت . زن نگاهی به آئینه انداخت و باز لبخند تشکر.
پرستار به آشپزخانه رفت ، بساط صبحانه آماده شده بود. پرستار یک جعبه مداد رنگی کادو پیچ شده را روی سینه زن گذاشت و در حالیکه با ملحفه آن را پنهان میکرد :
- دیروز راضیه گفت پریسا کارنامه امتحانات را گرفته معدل 20 شده خیلی خوشحال بود ، من فکر میکنم پریسا از مادربزرگ هم باید جایزه بگیره .
لبخند رضایت بار دیگر برلبان زن نقش بست.
صدای زنگ در شنیده شد ، در باز شد ،دخترکی با لباس فرم مدرسه دوان و شادان وارد شد :
- سلام پدربزرگ ، سلام مادربزرگ ، من اومدم ، نون تازه آوردم.
پرستار صورت دخترک را بوسید ، نان را از دستش گرفت :
- اول برو پیش مادربزرگ ، کارت داره
- سلام مادر جون ، اوه چه خوشگل شدی مادربزرگ !
غرق خنده و لبخند ،دخترک دستانش را به دور گردن زن حلقه کرد و اورا بوسید. اشاره چشمان مادربزرگ ،دخترک را متوجه ملحفه روی سینه اش کرد ، با کنجکاوی و ذوق آن را کنار زد ، با هیجان جعبه مداد رنگی را برداشت ،فریاد شادی سرداد ، سر دست آن را بلند کرد و کنار تخت زن چنان دور خود چرخید که پای مانتویش مانند چتر باز شد:
- متشکرم مادربزرگ ... ماهی مادربزرگ.
و دوباره مادربزرگ را غرق بوسه ساخت.
پرستار ملحفه ، بلوز و روسری زن را مرتب میکرد و لقمه های کوچک صبحانه را در دهان زن میگذاشت :
- درست مثل بچگی های مادرش ، چه سال های خوشی داشتیم . و انشاءالله سال های خوش تری خواهیم داشت. برم ویلچر و آماده کنم ، امروز هوا خوبه ، باید بریم پارک ....
پرستار مرد بازنشسته کارخانه نساجی ،هفتمین سالی بود که از همسرش عاشقانه پرستاری میکرد ،دوستش داشت درست مثل همان روز که دستانش از شوق لرزیده و با انداختن استکان چای پای عروسخانم را در مجلس خواستگاری آزرده ساخته بود.
- ۹۷/۰۸/۳۰