پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

پدرم چوپان بود 50 سال چوپانی.
مادرم دختر برزگر بود ، خانه داری، خیاطی ، گلدوزی، قالیبافی، دروگری ، خرمنکوبی و همه کارهای زنانه عشایر(مختابادی) با هنر 26 محصول از شیر و شیردوشی گله گوسفندان...
ودر کنار همه اینها چه زیبا مادری کرد برای من و برادرانم

و من شدم پزشک ، بعد ها انشاء الله خواهم گفت چرا؟
حال چند وقتی است دوست دارم بنویسم

  • ۰
  • ۰

یار مجازی من

یار مجازی من

    زندگی با مادر بزرگ که فقط یکسره و یکنواخت محبت را نثار من می کند چندان سخت نیست ، اما در این دنیای بی کسی و تنهایی آنکه مونس و همدم  صمیمی من می باشد رایانه خانگی من با یاران مجازی بسیار دوست داشتنی است که چند سالی است با آنها مانوس و سرگرم می باشم ، تا حدی که تمام غم های زندگی سخت من به فراموشی رفت و امید توام با غروری زیبا جایش نشست.

     از زندگی با پدر و مادر جز خاطرات تیره و غبارآلود و صحنه های ناهنجار جرو بحث گرفته تا کتک کاری و فحاشی که تکرار آن هر بار بغض را در گلویم می فشارد ، چیزی برای گفتن ندارم ، آخرین تلخ یاد آن زندگی روزی بود که مادر در اینترنت سایت ترک مواد را به پدرم نشان میداد و از او میخواست اراده کند و برای ترک اقدام کند و پدر فریاد می زد که  بجای این مزخرفات اینترنت پول بدهد و مادر فریاد که پول دسترنج کارش برای زندگی است و نه دود لعنتی و سرانجام پدر مانیتور را به گوشه ای پرت که خرد شد و دیگر هرگز پدر را و آن خانه را ندیدم.

    همانروز مادر گریان مرا به شهرستان نزد مادر بزرگ آورد و یک سالی با مادربزرگ زندگی کردیم. مادرم تحصیلات عالی داشت اما پدر زیر دیپلم ، هر دو در یک شرکت کار می کردند که پدر را به علت اعتیاد اخراج کردند و مادر تنها کار می کرد و زندگی می چرخید تا اینکه این کوچ اجباری و جدایی وطلاق پیش آمد.

     کلمات بین من و مادربزرگ و مادر سرشار از محبت بود و دیگر آن فحاشی و هتاکی و سرو صدا را در این زندگی جدید نشنیدم ، مادر در درس و کار با رایانه خیلی کمک م می کرد ، و در مدرسه جدید سرآمد هم کلاسی ها که البته حسادت بعضی ها را بر انگیخت و پیامد آن انزوا و ناتوان در پیداکردن حتی یک دوست.

     اوقات خوش با مادر بودن زود سپری شد و مادر برای کار مجدد به تهران رفت و فقط تعطیلات با ما بود و این هفته ای یک روز باهم بودن نیز چندان دوام نیاورد و مادر زندگی جدید تشکیل داد و همه به این نتیجه رسیدیم که من نزد مادربزرگ بمانم.

     مادربزرگ فقط قربون صدقه ام می رفت و مرتب نوازش و غرق بوسه ام می کرد و برابر سفارش مادر تمام سعی اش بر این بود که مرا از شر بازی های کامپیوتری نجات داده و به سمت درس و مشق بکشاند.

     هر چه اطلاعات م در مورد مسائل بزرگترها بیشتر می شد ، از اینکه مادرم مرا رها کرده و برای ارضای امیال خود با مردی غیر از پدر زندگی جدیدی ساخته ، رنج می بردم و بتدریج نفرت و بیزاری از مادرو پدری که نمی دانستم زنده هست یا مرده تمام وجودم را پرکرده بود. به تلفن هایش ابتدا سرد  جواب داده و کم کم از جواب دادن طفره می رفتم و اگر نبود ملاحضه حال مادربزرگ مهربان که حتی هدایایش را هم به صورتش پرت می کردم.

     در این تنهایی سخت ، دنیای مجازی به دادم رسید . ابتدا همان وضعیت انزوا در مدرسه و دبیرستان باعث ناتوانی در برقراری ارتباط اینترنتی نیز می شد ، در دهها وبلاگ به امید یافتن دوست پیام می گذاشتم ، دنباله روی شاید صدها شناسه را داشتم ، اما اقدام متقابل آنها بسیار اندک و برایم قانع کننده نبود. دیدن وبلاگ های که از نظر محتوی بسیار ضعیف بودند اما صدها نظر و یادداشت هر متنی را به صورت اغراق آمیز تحسین وتشویق می کرد و شناسه هایی که صدها شناسه دنباله رو نشان از گروه های بسیار صمیمی داشت ،متعجبانه حسرت می خوردم و آرزوی من به داشتن چنین جمع دوست داشتنی به نتیجه مطلوب دلخواه نمی رسید.

    در این تنهایی و بی کسی رنج آور درد دل هایم را در رایانه خانگی هم می نوشتم و با خواندن و مرورش احساس کاذب سبکی می کردم. مادربزرگم کنارم می نشست و مرتب نصیحت می کرد دوستان اینترنتی دوست نمی شوند ، سعی کن در دبیرستان با هم کلاسی های خوب و درسخوان دوست بشوی ، مادربزرگ سوادی که از رایانه و اینترنت چیزی دستگیرش شود  نداشت ، حدس می زدم گاهگاهی که مادر به دیدنم می آید اطلاعات سری مرا می خواند ، این گمان نفرتم را از مادر بیشتر کرد ، ومجبور به استفاده از رمز عبور برای دستگاه شدم.

    کم کم دوستان هم رای و هم فکر را پیدا کردم ، اولین دوست صمیمی ام  در دنیای مجازی هدی نام داشت ساکن خرمشهر بود و اتفاقی هم رشته و هم پایه تحصیلی من . به تدریج در حلقه ما افراد دیگری وارد شدند به طوری که در طی یک سال حداقل 60 شناسه مطالب مرا دنبال می کردند و بسیار صمیمانه و عمیق مطالب مرا خوانده و نظرات موافق و گاها مخالف می دادند. دوستان صمیمی دنیای مجازی من و موارد مورد علاقه آنها به شرح ذیل بودند:

1-     هدی اهل خرمشهر، محصل ، شعر و ادب ، بیشتر اشعار عاشقانه ، توجه به درس های مشترک

2-     نیما اهل سنندج ، محصل ، علاقمند به طبیعت

3-     زکریای رازی 1388اهل زنجان ، محصل ، علاقمند به شیمی و اختراع و اکتشاف

4-     نادره ک. اهل فومن ، دانشجو ، طنز و اشعار عاشقانه

5-     زهره اهل بیرجند ، محصل ، بیشتر مسائل درسی ،عکس های زیبا و جالب

6-     کاملیا اهل نیشابور، دانشجو ، دنیای اینترنت و نرم افزار

7-     جواد اهل گرگان ، دانشجو ،مسایل مذهبی و اخلاق

8-     گل گاو زبان اهل تهران ، بیکار، شوخی و طنز

9-     پرستو اهل کنگاور ، متن های پر از غم و ناامیدی

10- مظاهر اهل کابل ، اشعار رودکی و سنایی و فردوسی

11- استاد جابر اهل سیرجان ، فیلم و سریال های صدا و سیما و سینما

12- طرلان بشارتی اهل تبریز،محصل ، بحث های درسی و خاطرات مدرسه ، هنر کار با ریاضیات

13- سمیرا اهل رامسر ، محصل ، کشفیات فیزیکی و عکس های منظومه شمسی

14- حسین صفاری اهل خرم آباد ، عکس های هنری و دوربین

15- خالد ایوبی اهل مریوان ، کشفیات هوا وفضا

16- گوزل آنا اهل خوی ، داستان های کوتاه عاشقانه

17- محمود کاظمی اهل بندرانزلی ، دانلود مداحی ها و موسیقی

18- فرشته اهل مشهد ،خانه دار،خواص خوراکی ها ، آشپزی ، ویتامین های غذایی

19- سید حسن عمادی ، دانشجو ، داستان ، داستان کوتاه ، فیلم نامه ، شخصیت های ادبی

20- سهیل اهل کرمان ، دانشجو ، جنگ افزارها ، جت و موشک

21- رویا اهل کرج ، محصل ، عشق و زندگی ، شادی

22- کاکلی اهل نهاوند ، محصل ، دوستی و صحبت در همه زمینه ها

23- ثریا اهل تهران ، شعر و ادبیات کلاسیک

24- عماد اهل اصفهان ، فلسفه ، دین ، مبارزه با خرافات

25- تفتان آتشین ،اهل سراوان ، محصل ، فرهنگ و رسومات بلوچستان

26- خاک سرخ اهل شهرکرد ، خاطرات جبهه و جنگ

27- کلاهخود اهل برازجان ، محصل ، عکس و بحث در مورد خلیج فارس

28- میرشکار اهل بجنورد ، طبیعت گردی و کوهنوردی

29- خاله مرجان اهل تهران ، خاطره ، داستان ، مطالب و عکس های شگفت انگیز

30- سیامک پیامی اهل رشت ، دانشجو ، لطیفه ،شعر ، عکس های دیدنی

31- خشایاربزرگ اهل دزفول ، ایران باستان ،کشورگشایی ، آریوبرزن و سورنا

32- کی میا اهل فلاورجان ، کربلا ، عاشورا و عزاداری

33- سوزنبان اهل طبس ، هواشناسی ، کویر شناسی و عکس های کویری

34- جسی کا اهل ارومیه ، دوستی ، محبت ، شعرهای عاشقانه

35- ریحانه ساکن تورنتو کانادا ، دانشجو شعر و غزل فارسی

36- مجید جوکار ساکن لندن انگلستان ، فوتبال و ورزش

37- گل اندام اهل کرمانشاه ، دانشجو ، جن و ماورا طبیعت ، عکس ها و داستان های ترسناک

38- اسمعیل اهل قوچان ، محصل ، پرنده شناسی ، عکس های زیبا پرندگان

39- بهروز ساکن پونا هندوستان ، دانشجو ، دیدنی ها و شگفتی های شبه قاره

40- پرچم اهل تهران ، دانشجو ، ایران ، انقلاب اسلامی ، آزادی ، مبارزه با استکبار

41- محبوبه اهل تویسرکان ، محصل ، دانستنی ها و دیدنی ها

42- فاطیما ساکن سن پترزبورگ روسیه ، دانشجو ، معماها ، شگفتی ها و راه حل های پیچیده ریاضی

43- گل صورتی اهل اراک ، دانشجو، راه های ثروتمند شدن و زندگی ثروتمندان و مشاهیر جهان

44- حسین عناصری ساکن وین اطریش ، دانشجو ، عشق ، شعر و ادبیات

45- آرش اهل سقز، محصل ، شگفتی ها و عجایب جهان و طبیعت و ارتباط با فیزیک و شیمی

46- مینا اهل ساری ، دانشجو ، عرفان و خداشناسی و عبادت

47- عباس اهل زاهدان ، دانشجو ، زندگی و سیره پیامبر و ائمه معصومین

48- قمری اهل هرات ، اختراع ها و مخترعین و مکتشفین جهان

49- کماندار اهل مزارشریف ، عشق و زندگی ، فرهنگ و رسومات تاجیک ، ازبک و افغان

50- عاشیق اکبر اهل ماکو ، اشعار ترکی و ترجمه

51- روح سیاه اهل ورامین ، محصل ، داستان و خاطره های شگفت انگیر و ترسناک

52- رحمان اهل بابلسر ، دانشجو ، نماز ، دعا و شگفتی های آن

53- زلف مشکین اهل هرسین ، غزلیات و قصیده ، شعر نو

54- محسن اهل یاسوج ، محصل ، بحث علمی در اکتشافات پتروشیمی ، نفت ، گاز و انرژی های پاک

55- Alexander from Manchester UK,  Images of Nature , hard life

56- Sandy from Massachusetts USA , Islam and Quran

57- Edeline from Frankfort German, Love and life

58- Margaret from Melbourne, Australia , Talk about Islam and justice

59- Tiffany.J from kamloops Kanada , Religion and politics

60- قلب غمین از ایران ، محبت مادرفرزندی ، حکایت ها ، اخلاق و حدیث

    غیر از این 60 دوست مجازی که مرتب با هم مکاتبه اینترنتی داشتیم و برای مطالب همدیگر به طور منظم تایید ، تشویق و یاد داشت می گذاشتیم ، تعدادی دوست اتفاقی دیگر نیز به حلقه ما گاها تصادفی اضافه ، اما حضورشان زیاد دوامی نداشت و به نظر می آمد حوصله بحث های طولانی و پی گیری های علمی ما را نداشتند. حفظ ادب در محاوره مجازی برای گروه 61 نفره ما بسیار مهم بود و لذا بطور هماهنگ وب گردهای ناهنجار و بی ادب را سریع طرد و بلوکه می کردیم. از آنچه که در مدرسه و رسانه ما را از اینترنت و خطرات آن می ترسانند ، در جمع صمیمانه ما خبری نبود ، بلکه بر عکس بسیار راحت ازمشکلات درسی و کنجکاوی علمی گرفته تا سرگرمی ها و حتی درددل و آلام روحی درونی را با هم در میان گذاشته جواب و تسکین واقعی می یافتیم.

    بیشتر از همه من در این جمع لذت می بردم ، گذشته تلخ و درناک زندگی پر تنش بین پدر ومادرم ، گم شدن پدر همیشه معتادم و از همه بدتر بی وفایی مادر که با آن همه ادعا و تحصیلات ، یگانه فرزندش را  نزد یک پیرزن ( هر چند بسیار با محبت ) رها و خود به دنبال عیش و خوشی و زندگی با مرد دیگری رفت ، باعث شد که من در این دنیای بیرونی سراسر رنج و تنهایی ، در دنیای درون سیم ها وامواج نهایت بهره مندی را از مصاحبت دوستان مجازی داشته باشم. البته تعدادی از این دوستان به خصوص قلب غمین همیشه مرا نصیحت می کردند که با مادر مهربان باشم ، اما من با کینه ای شدید توصیه آنها را رد و گناه مادرم را نابخشودنی اعلام می کردم.

 

      همه دوستان به کار و درس همدیگر بسیار اهمیت می دادیم ، در ایام امتحانات پست ها و یادداشت ها به حداقل می رسید ، همدیگر را به اخلاق خوب تشویق می کردیم ، و آنچه از آموزه های دینی ، عبادی و رفتار زندگی که باید من از پدر و مادر می آموختم ، بسیار علمی تر و منطقی تر از دوستان آموختم . تعداد زیادی از دوستان محصل هم پایه و هم رشته من بودند و براحتی مشکلات درسی همدیگر را حل می کردیم ، مشکل درسی نبود که من سئوال کنم و تا یکی و دو روز بعد بهترین و دقیق ترین جواب را دوستانم برایم نفرستند. سوالاتی که از من می شد انگیزه ورود من به دنیای تحقیق و مطالعه می گردید و در حالیکه خودم بیشتر می آموختم جواب را برایشان یادداشت می کردم و تشکر آنها غرور و اعتماد به نفس خوشایندی را در من ایجاد میکرد. پیشرفت تحصیلی و خودباوری بسیار قوی در من ایجاد شده بود . حال دیگر از منزوی بودن و محرومیت از پدر ومادر رنج نمی بردم.

خداوند زحکمت ببندد دری          به رحمت گشاید در دیگری

     مادرم بارها تلاش کرد با بهانه های مختلف با من ارتباط صمیمی داشته باشد ، مادربزرگ خیلی واسطه شد تا این آب گل آلود را زلال نماید ، اما من فقط به احترام مادربزرگ و به خاطر دل این پیرزن فقط در حد یک احوالپرسی ساده با مادر برخورد می کردم  و ناپدری که حتی جواب سلامی هم از من نمی شنید. خلاصه هر تعطیلی که مادر تنها یا با شوهر جدیدش به نزد مادربزرگ می آمدند با دل پرخون برمی گشتند.

     دوستان خارجی که پیدا کرده بودم ، مرتب از ایران و اسلام سوال می کردند وبا بقیه گروه به تناسب معلومات و اطلاعات به آنها پاسخ می دادیم ، خواندن متن های آنها و هم چنین تهیه پاسخ به زبان انگلیسی انگیزه و تمرین بسیار خوبی برای کار عملی با زبان خارجه بود و موفقیت های خوبی نیز به دست آوردم. با اینکه زیاد پای بند جدی به مسایل دینی نبودم اما در برابر سوالات دوستان خارجی و حتی تمایل دو تن از آنان به اسلام با شوق زایدالوصفی تلاش می کردم که منابع مطمئن و دقیق مبتنی بر عقل و علم برای پاسخ به آنها یافته و در پذیرش اسلام آنها رایاری و  اقناع نمایم و از این بابت که بسیار جلوتر از حتی  دبیر معارف و خیلی از مدعیان دیگر بودم احساس غرور می کردم. و صد البته در تقویت بنیه اعتقادی خودم که با دیدن پاره ای ظواهر و ریاکاری سست شده بود، بسیار موثر ومفید بود.

      از اتفاقات جالب در این دوران خوش با دوستان مجازی ، یک روز زکریای رازی  لینک سایتی را آدرس داد که در آن مسابقات علمی برگزار و جوایزی هم با قرعه به شرکت کنندگان اهدا می شد. به طور وسیع در بین دوستان شرکت در مسابقات این سایت در بین دوستان مجازی مطرح بود و اکثر افراد در مورد پاسخ سوالات که عمدتا درسی هم بود همدیگر را راهنمایی می کردند. پشتیبان سایت یک نهاد دولتی بود که ما آخر نفهمیدیم مربوط به کدام وزارتخانه می شد. اما هرنهادی که بود در جمع ما خوب سروصدا را انداخته بود. یک شب به محض ورود به دنیای مجازی سیلی از یادداشت های تبریک در ذیل آخرین پست خود مشاهده کردم ، ناباورانه به سایت مراجعه کردم ، 4 نفر برنده اعلام شده بود که من در صدر آنها برنده 12 سکه بهار آزادی شده بودم ،3 نفر دیگر که افراد نا آشنایی بودند به ترتیب 8 ، 4 و 2 سکه برنده شده بودند که اعلام شده بود معادل ریالی آن پول به حساب ما حواله خواهد شد.  باز هم  در ناباوری و  دلشوره اینکه کلاهبرداری اینترنتی نباشد شماره حساب بانکی مادربزرگ را اعلام کردم و 3 روز بعد پول کلانی در حساب مادربزرگ واریز شده بود. مادربزرگ که  چنین اتفاقی را سخت باور کرده بود و تمامی دوستان مجازی مرا تشویق کردند و البته بعضی ها نصیحت که قدر این جایزه را بدانم و به ولخرجی نیافتم. این مسابقه علمی و درسی که سوالاتش شبیه تست کنکور بود همه ماهه تکرار می شد و علاوه بر تقویت درسی سرگرمی خوبی هم بود ،البته 3 تن از دوستان مجازی در مسابقات بعدی برنده جوایز 8 و 2 سکه ای شدند و هیچ کس از گروه 61 نفره شانس 12 سکه مرا به دست نیاورد. از اینکه کمتر به مستمری اندک مادربزرگ وابسته شده بودم بسیار خوشحال بودم و از مادربزرگ خواهش می کردم هرگز مادر و ناپدری متوجه این خوش اقبالی من نشوند. والبته از محل این پول هدایایی به مناسبت ها برای مادربزرگ می گرفتم که خیلی  هم ذوق می کرد.

     سرانجام اتفاقی که برای همه هولناک و غیرقابل تحمل می باشد و بر عکس برای من با دلی سرشار از کینه اتفاقی عادی بیش نبود رخ داد. با پچ پچ معاون دبیرستان و دبیر مرا از کلاس بیرون آوردند و دایی ام با چشمان اشکبار مرا به خانه مادربزرگ برده بود ،ازدحام زیادی برپا و صدای شیون بلند بود ، همه گریان مرا در آغوش گرفته و تسلیت می گفتند، مردها روزنامه ای که شرح ماجرای قتل وحشتناک مادرم را نوشته بود دست به دست می چرخاندند. بیشتر از همه مادربزرگ بی قرار بود و در مویه اش به زاریتیمی من اشاره می کرد بیچاره پیرزن نمی دانست از روزی که افیون و مخدر زندگی پدر و مادر مرا متلاشی کرد من زاریتیم شده بودم. ظاهرا روز قبل مادرم در جلوی شرکت مورد حمله با ضربات چاقوی پدرم قرار گرفته و در دم جان سپرده بود و ناپدری در این درگیری شدیدا مجروح و در بیمارستان بستری است ، پدرم موقع فرار از دست نگهبانان و  کارکنان شرکت به وسط اتوبان پریده بود و در تصادفی مرگبار برای همیشه پرونده زندگی سراسر درد و رنج و آوارگی اش بسته شده بود. تشریفات کلانتری و اداری انجام شد و جنازه مادرم برای تدفین به زادگاهش منتقل شد ،از سرنوشت جنازه پدرم و نحوه تشیع و تدفینوی بی خبر ماندم. با بی میلی لباس مشکی پوشیدم و فقط به خاطر رضایت مادربزرگ و حفظ آبروی خانواده اش به ظاهر خود را ناراحت نشان می دادم.

    یک هفته در خانه مادربزرگ تشریفات خسته کننده مراسم عزاداری بود و در این مدت من نه دبیرستان رفتم و نه توانستم با دوستان مجازی ام در اینترنت درد دل بکنم. بعد از شب هفت همه رفتند و من ومادربزرگ تنها ماندیم. برای من انگار نه انگار که اتفاقی افتاده اما بیقراری مادربزرگ رنجم می داد. صبح روز هشتم معاون دبیرستان ، یکی از دبیرها و چند تن از هم کلاسی ها به خانه مادربزرگ آمده و با تشریفاتی مرا به دبیرستان بردند ، بندگان خدا همه از من محزون تربودند. عصر با عجله به سراغ دوستان مجازی رفتم ، نمی دانم از روزنامه یا چه طریقی باخبر شده بودند که همه به احترام من یک هفته محاورات مجازی را کامل تعطیل کرده بودند و از شب قبل همه با یادداشت های متنوع تسلیت برای من فعالیت دنیای دوستی مجازی را شروع کرده بودند، ریتم و جملات همدردی به حدی تاثیر گذار بود که علیرغم میل باطنی نفرت خود را از مادر پنهان و از آنها صمیمانه تشکر کردم. من مجدد بی تفاوت به حادثه رخ داده با دوستان مجازی مشغول بودم.

     هشت ماه دیگر مانده بود که به سن قانونی برسم ، دایی ام با حکم دادگاه به عنوان قیم قانونی من با دو جریان اداری متضاد قانونی از یک طرف پی گیر سهم دیه من بابت مرگ پدراز بیمه شخص ثالث راننده ای که به نظر من کاملا بی گناه بود و از طرف دیگر به دنبال اثبات کفالت مادرم بر من برای دریافت مستمری بازماندگان تامین اجتماعی بود. اما غرور جوانی من علیرغم نیاز مالی هیچ تمایلی برای پی گیری های دایی ام را نداشتم. اما دوستان مجازی با دلیل ها و نصایح دوستانه مرا مجاب کردند که در برابر محرومیت معنوی صلاح نیست از حق مادی خود در گذرم. بار دیگر درهمان مسابقه نفر دوم برنده 8 سکه بهار آزادی شدم که تشویق و تبریک فراوان دوستان را به همراه داشت و بعضی ها از این خوش اقبالی غبطه می خوردند.

     نتایج کنکور اعلام شد ، در یک رشته روزانه خوب دانشگاهی در تهران قبول شدم. در مقابل تبریک فراوان دوستان مجازی من از همه تشکر و موفقیتم را مدیون راهنمایی و مساعدت دلسوزانه آنها می دانستم. و پیشنهاد کردم همه با نام واقعی یک قرار ملاقات دسته جمعی در تهران را بگذاریم و اعلام کردم هزینه پذیرایی را شخصا عهده دار می شوم. در میان افرادی که حضورا قبولی مرا تبریک می گفتند ناپدری ام بود که همراه دایی ام به پیشم آمد ، بعد از کشته شدن پدر و مادر ، نسبت به ناپدری آنقدر نفرت نداشتم و به احترام حضور دایی با او مهربان برخورد نمودم. در لابلای صحبت ها مسئله سکونت من در تهران را پیش کشیدند و مطلب را به آنجا رساندند که آپارتمان مادرم خالی است و محل مناسبی برای سکونت من می باشد. اما غرورم باز مانع شد و خاطر هر دو را مکدر ساختم. دایی ظاهرا با سهم دیه شخص ثالث تصادف منجر به فوت پدر، 3 دانگ مشارکت ناپدری را از او خریده وبا رضایت مادربزرگ تمام آپارتمان را به نام من کرده بود. من هیچ خشنودی از کارش نشان ندادم. اما دوستان همیشه خوب مجازی در یادداشت ها و نظرات ذیل این درد دل من همه با بحث احقاق حق ، احساسی و یا موهبتی الهی باز مرا تسلیم و مجاب به پذیرش اقامت در آپارتمان اشتراکی مادر و ناپدری که حالا به نام من شده بود، نمودند.

       با ثبت نام و بازگشایی دانشگاه به اتفاق مادربزرگ به تهران کوچ کردیم  و در آپارتمان مستقر شدیم . دایی ام اقرار نامه ای محضری از ناپدری به من داد که بنا به وصیت مادرم در آخرین لحظه همه اثاثیه و فرش موجود در آپارتمان با سلب هرگونه ادعایی از خود به نام من کرده بود. از این کار رقت آمیزناپدری اصلا خوشم نیامد.

      مادربزرگ با دیدن وسایل زندگی دخترش باز بیقراری اش شروع شد  و من سراغ میز رایانه مادرم رفتم ، دستگاه را روشن و به کنکاش در کاغذ های داخل کشو پرداختم ، دیدن یک لیست اسامی با شرحی از مشخصات که همگی نام و شناسه مجازی دوستان من بود ، عصبانیت مرا به اوج رساند که نزدیک بود با مشت به شیشه بکوبم ، مادر یک هکر قهار بود و اطلاعات رایانه ای و اینترنتی بالایی داشت . مجددا نفرت ام از او به اوج رسید ، دستگاه را روشن کردم  و وارد صندوق پست الکترونیک وی شدم ، خوشبختانه رمز ورود ذخیره بود و براحتی صندوق باز شد . جز چند نامه الکترونیک موسسات علمی و تحقیقاتی بقیه نامه ها از شخصی به نام مریم بود. عنوان یکی از نامه های وارده  توجه مرا جلب کرد:( خدا نکنه ، انشاءالله که با جگرگوشه ات آشتی میکنی و خوشبختی هردو را ....) نامه را باز کردم پاسخی بود به نامه مادرم که بخش هایی ازنامه مادرم چنین نوشته بود:

     { مریم عزیز ، دوست دوران شادی و سختی ام ...

     با اینکه در طرح ایجاد دوستان مجازی برای فرزندم موفق شده ام ، اما بسیار نگرانم ، عمر دست خداست ، اگر برایم حادثه ای رخ دهد و نتوانم ادامه دهم ، بار دیگر با ناشی گری خود ضربه ای مهلک تر از ضربات روحی قبلی به او وارد می سازم که دیگر امکان جبران یا نیست یا بسیار سخت است....

     اسامی 60 تن از دوستان مجازی که برایش ایجاد کرده ام  با شناسه کابری و رمز عبور و خلاصه ای از عقاید وتعلقات خاطراین کاربران فرضی در فایل ضمیمه برایت ارسال می کنم ، استدعا دارم  همه هفته به این محیط وارد شده و چنانچه غیر از کاربری فرزند دلبندم بقیه را غیر فعال دیدی بدان که من دچار مشکل شده ام و شما مانند من با دلسوزی و با رعایت نکات ذیل فضا را همچنان برای عزیزم فعال و پرنشاط نگه دار.

1-     سعی کن روزانه حداقل 5 یا 6 نفر برایش یادداشت بگذراند.

2-     یادداشت ها همیشه موافق وتشویق نباشد بلکه گاهی مخالفت ملایم و یا اعتراض نیز وجود داشته باشد تا عزیزم در برخورد با آرا مخالف آبدیده شود.

3-     در مناسبت ها تعداد بیشتری از کاربران را وارد کن.

4-     حجم پست های کاربران را در حدی قرار بده که حوصله مطالعه تک تک آنها را داشته باشد.

5-     بیشتر مطالب پست بطور غیر مستقیم مربوط به دروس اش باشد ، اما مطالب مورد علاقه جوانان و اقتضای شرایط بعد از بلوغ  نیز با رعایت تمام شئونات اخلاقی در پست بعضی کاربران گنجانده شود.

6-     از کاربران با نام خارجی برای تقویت زبان انگلیسی او استفاده می کنم . متن ها هرگز سنگین و طولانی نباشد و علاقه او را به مسایل اعتقادی تقویت نماید. در پاسخ ها از نظر املا و گرامر دقت کن و با ملایمت در برطرف کردن اشکالات یاری اش کن.

7-     عشق ظاهری در این سن بلایی خانمان سوز است ، نمی خواهم تجربه شوم من برای جگرگوشه ام  تکرار شود. فضا را برای درددل و تخلیه کامل منویات درونی اش باز نگه دار و به محض مشاهده کوچکترین گرفتاری دل ، با حضور قدرتمندانه و رقابتی کاربران جنس مخالف در حد اعتدال هرگز اجازه  نده  گرفتار عشق ظاهری رنگ  و بازی کلام شود.

8-     چنانچه ضرورت ایجاب کرد در این فضا به عشق واقعی دست یابد یکی از کاربران را با شخصیت واقعی ایده آل از هر نظر ماهرانه جایگزین کن و در نقش واسطه خیر دل ها را در دنیای مجازی به هم نزدیک نگه دار ... می دانم که این کاری سخت ومشکل می باشد اما با مهارتی که در شما سراغ دارم غیرممکن نیست. از سرنوشت من عبرت بگیر و در انتخاب فرد ایده آل نهایت دقت و وسواس را به خرج بده.

9-     یک وکالت بلاعزل در خصوص سهام من در سازمان بورس و اوراق بهادار به نام شما تهیه و به آدرست پست می کنم ،سود سهام را دریافت و بعد از کسر هزینه های اینترنت به هر مقدار که صلاح میدانی ، مابقی را در مسابقه که مشخصات و آدرس سایت و رمز ورود در فایل ضمیمه موجود می باشد بصورت جایزه برایش ارسال کن. سئوال مسابقه را از مشاورین کلاس های کنکور تهیه و برای طبیعی جلوه نمودن هربار چهار اسم مجهول را برنده اعلام کن و متناسب با مانده سود هر چند ماه نام او را در لیست اول تا چهارم قرار بده. انشاالله بعد از قبولی او در دانشگاه متناسب با شرایط جدید راهی طبیعی برای انتقال این هدیه کشف و اقدام کن و در نهایت بعد از رسیدن به کمال و خروج از دوران بحران جوانی بعد از کسر حق الزحمه خود مابقی سهام را به نام جگرگوشه عزیزم انتقال بده.

10- ضمن استفاده از تنوع عقاید در بین کاربران هدف اصلی تقویت اطلاعات عمومی ، پیش بسوی خروج از انزواطلبی  و اجتماعی شدن ، پایداری باور های مثبت و سازنده دینی ، توکل به رحمت الهی و امید به آینده و از همه مهمتر داشتن روحیه ای شاد و فراموش کردن کوتاهی که در حق اش انجام دادم باشد.

....

     صدای شیون مادر بزرگ مرا از خواندن بقیه نامه بازداشت به سمت اتاق خواب رفتم ، مادربزرگ چمدان کوچک پر از لباس سیسمونی مرا که خودش 19 سال پیش برایم تهیه کرده بود باز کرده و بر روی لباس ها دست می کشید وگریه میکرد که این همه سال چرا مادرم آن را نو نگه داشته است؟

      سه قاب عکس روی میز توالت ، کنار آباژور و بالاسر تخت خواب بود ،یکی از دوران کودکی ام ، یکی از دوران نوجوانی  و یکی هم مربوط به 2 سال پیش در خانه مادربزرگ در حال کار با رایانه ،  نمی دانم با چه دوربین و چگونه از نیمرخ من عکس گرفته بود که من متوجه نشده بودم.

  • ۹۷/۰۹/۰۳
  • محمد علی سعیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی