تابستان داغ ۱۳۱۴ یک ماه بعد از مرگ پدربزرگ.مادربزرگ با ۵ کودک یتیم لالایی اش تمام شده.بچه ها بر تختگاهی جلوی کلبه ییلاقی خوابشان برده و مادربزرگ آرمیده در بستر کنارشان غرق در افکار دور و دراز نشیب و فراز روزگار قحطی و گرانی ،قرض و رهن با ستاره ها دلشوره را تقسیم تا شاید چشم به جای اشک خواب ارمغانش دهد.
پاسی از شب گذشته و از خواب خبری نیست آوای جغد زوزه گرگ دور دست ها و همهمه چوپان ها و پارس سگ ها سکوت شب را گاهی می شکند. در ان وحشت شب تار خودش این گونه شرح می داد:
ناگهان سایه مردی با تفنگ کنار درخت امرود در چند قدمی خوابگاه او بچه های یتیمش ظاهر شد. دلشوره خیال یا واقعی بودن سایه تفنگ دار را داشتم که سایه تفنگ دار دیگری ان طرفتر از وسط در خت های الو بیرون امد . آندارا (ابزاری شبیه تبر) را از زیر بالش برداشتم . تمام بدن از ترس می لرزید. لحاف را کنار زده و نیم خیز شدم. سایه سوم آنطرفتر روی سنگچین باغچه ظاهر شد. و لحظه ای بعد سایه مرد تفنگ به دست چهارمی انطرفتر. از جای برخواستم و با قدرت فریاد زدم :کی هستی؟ صدایی آرام بخش جواب داد : نترس همشره مشتی پلوری ام .
جان به تن مادر بزرگ بر می گردد. خدا را شکر می کند آندارا را رها می کند. صدا سراغ پدر بزرگ را می گیرد. و مادربزرگ نبودنش را..... لحظه ای بعد نور فانوسی از سمت کلبه برادرش به حرکت در می آید. خبر مرگ پدر بزرگ به مشتی پلوری داده می شود.مشتی زار بر مرگ پدربزرگ می گرید. قصد حرکت می کند.به افرادش فرمان حرکت می دهد اما به خواهش مردان ییلاق شب در تپه های اطراف ییلاق اردو می زنند.
اهالی با جان و دل صبحانه با نان تازه برای مشتی و افرادش می برند. نگهبانان در تپه های اطراف کلاته مستقر می مانند و مشتی با تنی چند به باغچه پدربزرگ مرحومان می آید و برای مردان کلاته از اوضاع و احوال مملکت می گوید و احوال تک تک می پرسد.
عصر آن روز مشتی یک تفنگ کمری موزر به پدر م که تازه یتیم و 5 سال بیشتر نداشته برای بازی داده و جیب و مشتش را از سکه نقره پر می کند. مرحوم پدرم از آن تفنگ موزر به خوشی یاد می کرد.
در پس گرفتن تفنگ حاضر به ناراحتی و گریه پدرم نمی شود و آنقدر صبر می کند تا کودک به خواب رود و سپس بند موزر را از مچ پدرم باز می کند.
2 سال بعد مشتی کاروان رضا شاه را در گردن بشم مورد حمله قرار می دهد. رضاشاه جلادی به نام سرهنگ هوشمند را مامور کشتن مشتی می کند. در تمام ییلاقات سنگسری ها و تمامی مناطق دودانگه و چهار دانگه ساری حکوکت نظامی برپا می شود. رفتن به ییلاق ممنوع می شود. گوسفندان در کویر می مانند و در گرما و خشکی سنگین تلفات می دهند. کشت ها بدون درو می ماند و خرمن های مخفی درو شده به آتش کشیده می شود. برای عشایر سنگسری سال هوشمندی خاطره اش بسیار تلخ تر از سال کشف حجاب می باشد.
زندگی بر مشتی و یارانش سخت و به جنگل عقب نشینی می کنند. اعضای خانواده مشتی به گروگان سرهنگ هوشمند در می آیند و سرانجام نفوذی های خائن مشتی را از پای در می آورند.
سوت دل نشین امان از دست مشتی سال هاست که توسط مردم کوهستان خوانده می شود. مشتی یک مسلمان بود و به مظلومان و فقیران کمک می کرد. او هرگز سوسیالیست یا کمونیست نبود . اما چریک های فدایی در یارگیری دوران انقلاب سعی کردند از قهرمانی و محبوبیت مشتی به نفع خود بهره برداری کنند.
این قدیمی ترین آهنگ امان از دست مشتی است.
این اجرا توسط چریک های فدایی خلق در جشنواره اول ماه مه سال 58 در اصفهان اجرا شده است. آنها در تبلیغ مشتی پلوری رامبارز سوسیالیست معرفی می کردند. مشتی پلوری هرگز کمونیست نبود و زیر بیرق داس و چکش شوروی ها نرفت. خواننده و نوازنده محلی نیز هرگز چریک فدایی نبودند. شاید هم مربوط اجرای دیگری باشد. من ترجمه فارسی نوای حماسی را پیدا نکردم.