پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

داستان های کوتاه ، خاطرات ، دل نوشته ها ، دلتنگی ها

پسر چوپان

پدرم چوپان بود 50 سال چوپانی.
مادرم دختر برزگر بود ، خانه داری، خیاطی ، گلدوزی، قالیبافی، دروگری ، خرمنکوبی و همه کارهای زنانه عشایر(مختابادی) با هنر 26 محصول از شیر و شیردوشی گله گوسفندان...
ودر کنار همه اینها چه زیبا مادری کرد برای من و برادرانم

و من شدم پزشک ، بعد ها انشاء الله خواهم گفت چرا؟
حال چند وقتی است دوست دارم بنویسم

  • ۱
  • ۰

مذاکره مسنقیم

تابستان 67 قرار بود مهمترین حادثه زندگی ام رقم بخورد .

خبر داشتم که والدینم با کله قند و روسری گل قرمز ترکمنی وسایر تشریفات به تهران آمده اند، هیجان و تپش قلب داشتم و حواسم به اطراف نبود

در رستوران دانشگاه بحث داغ پذیرش قطع نامه 598 بود و بیشتر بحث سر این بود که آیا با صدام مذاکره مستقیم بشود و یا غیر مستقیم؟ این بحث داغ مذاکره مستقیم یا غیر مستقیم در اتوبوس تا خوابگاه همچنان ادامه داشت و من چون حواسم جای دیگری بود اصلا در بحث شرکت نداشتم. طوری که یکی از مخالفین(بحث های همیشگی) من با تعجب گفت : شما که همیشه بوردیزلی تو بحثی چرا امروز ساکتی؟ و توجه همه به سوالش جلب شد .علیرغم کنجکاوی ها حوصله جواب نبود و دوست هم نداشتم کسی علت درگیری فکری مرا بداند

در پله های خوابگاه بودیم که یکی داد زد : سعیدی تلفن از تهران سراسیمه از پله ها بالا پریدم خدابیامرز پدرم بود. بعد احوالپرسی گفت دختر عمویت می گوید (بیاید تهران ما با هم مستقیم مذاکره کنیم) من خجالتی اصلا حال و حوصله مذاکره را نداشتم در ثانی آن مرحوم کامل مرا می شناخت و چه لزومی به مذاکره بود لذا با لحنی مخالف گفتم(مذاکره مستقیم چیره؟اه مذاکره مستقیم اصلا بنکندی  خا اشتره بر بینین و بدوژین هرچی مصلحته خا انجام بدین)

یعنی برای چی مذاکره مستقیم ؟ من اصلا نمی توان مذاکره مستقیم بکنم . خودتان ببیرید و بدوزید هر چی مصلحت هست خود شما انجان دهید. پدرم به طرفداری از برادرزاده اش مرتب اصرار می کرد که به تهران برای مذاکره مستقیم بروم و من انکار که مذاکره لازم نیست و خودتان برای مراسم برنامه ریزی کنید

تلفن به زبان سنگسری با لحن مخالف و تکرار کلمه مذاکره مستقیم به پایان رسید و با صورتی سرخ بی توجه به توقف تمام دانشجویان کنجکاو کلمه مذاکره  در کنار میز تلفن سریع به سمت اتاق دویدم . دوستانم فقط کلمه مذاکره مستقیم و مخالفت مرا متوجه می شدند  و همه حدس می زدند که بحث من در تلفن مرتبط با مذاکره ایران و عراق می باشد. منتهی نمی توانستند حدس بزنند که مخاطب من کیست ؟ و چرا از من نظر راجع به مذاکره می خواهد و جرا من اینقدر برافروخته و مخالفم و و می گویم فعلا نمی توانم تهران بیایم.

با کی صحبت می کردی؟

پدرم

پدرت!! اومده تهران راجع به مذاکره ..؟

هیچی.. ولم کنید

تقریبا همه دوستانم  پدر  مرا در ییلاق یا خود ارومیه دیده بودند، و کامل به سواد و شغل چوپانی اش آگاهی داشتند . آنکه اول گوشی تلفن برداشته بود ومرا صدا زده بود هم  تایید کرد که راست میگه پدرش بود کنجکاوی دوستان بی جواب ماند


دوستان دانشجو همه دچارتوهم شدند که بحث من با پدرم به زبان سنگسری راجع به مذاکره مستقیم ایران و عراق می باشد و من چون نمی توانستم توضیح بدهم این توهم شدیدتر و هرکس یک تصوری داشت و متعجب بودند که این تلفن راه دور، این لحن مخالف من به زبان سنگسری، بی توجهی به بحث های سیاسی دانشجویی همیشگی در آن روز و نظر ندادن راجع به مذاکره در بحث و آنوقت تلفن که ادعا دارم پدرم بوده و هیچ توضیحی ندادم و برداشت توهمی آنان .... چند ماه بعد از ازدواج که ماجرا لو رفت نزدیک بود از دست شان کتک بخورم. همه جور فرضیه برای من ساخته بودند و مرا به کی ها و کجا ها (وطرف شور موضوع مهم) وصل که نکرده بودند !!!!جز آنکه این مذاکره مستقیم تکرار شده در محاوره سنگسری هیچ ربطی به مذاکره ایران و عراق ندارد

مذاکره در لینکدین


  • ۹۸/۰۴/۲۷
  • محمد علی سعیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی